دوبیتی ١٠٢
رفتـــم دکـتـر |
شبـا با رخـتـخـوابم درستیــزم که آشغـال تــواطـاقم کم بریزم |
|
بـرفتـم دکتـروگفـتــم مــریضیم بگفـتــا دکتــرحـاذق به بـنــده |
زمیــن سفـتــه |
مـدام جــوری میــره یهـونیـفـتـه زنـش مـیگه زمینش خیلی سفته |
|
زن عـبــاس آقــا خیـلی کـلـفــتـه همـش عبـاس مـیگه خانم نیفتی |
فـلج شـد |
ازاونجا دورمیزد میرفت سربند بـراش آورده بـودن شربت قـنـد |
|
شبا توخواب میـرفـت تا ناف دربند یه شب افتاد توچاله پاش فلج شــد
|