دوبیتی١٣٥
آمـدم |
بـوسه را آوده ام بهـرلـب خـنـدان تو عـمرباقی را کـنم وقـف رخ تـابان تو |
|
آمـدم ای نازنیـن تا که شوم مهمان تـو آمـدم تـا درکـنـار چشـم تــومآوا کـنــم |
ســرو نـا ز |
غـرقـه گـشتـم دربـن دریای تـو خـیره ترکـرد قـامت رعـنـای تو |
|
تـا که دیـد م صــورت زیـبــای تـــو چشم مستـت چشـم ما را خیره کرد |
دل رمـیـد ه
رحـمـی نکنـد به اشک دیده درمجـلس غــم مــرا نــدیده |
|
فــرمـان نـبـــرد دل رمـیـــده حیـرانم ازانـکـه پس چرا دل |